چرامردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست؟
نمی دانند که دردم جنباک امروز برق آب های شط دیروز است؟
چرامردم نمی دانند که درگلهای ناممکن هواسرداست؟
سهراب سپهری(آفتابی)
گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگ اش نکنیم و به بادش ندهیم
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
وشبی چندازآن هی ببوییم وبخوانیم و معطر بشویم
شایدازباغچه ی کوچک اندیشه مان گل بروید!
فریدون مشیری
صداکن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی ست
که درانتهای صمیمیت حزن می روید
درابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیاتابرایت بگویم چه انداره تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیه شبیه خون حجم توراپیش بینی نمی کرد
وخاصیت عشق اینست
کسی نیست..
بیازندگی رابدزدیمآنوقت
میان دودیدارقسمت کنیم
بیاباهم ازحالت سنگ چیزی بفهمیم
بیازودترچیزهاراببینیم
ببین عقربک های فواره درصفحه ی ساعت حوض
زمان رابه گردی بدل میکنند
بیاآب شومثل یک واژه درسطرخاموشی ام
بیاذوب کن درکف دست من جرم نورانی عشق را
مراگرم کن
(ویک بارهم دربیابان کاشان هواابرشد
وباران تندی گرفت
وسردم شدآنوقت درپشت یک سنگ
اجاق شقایق مراگرم کرد)
دراین کوچه هایی که تاریک هستند
من ازحاصل ضرب تردیدوکبریت می ترسم
من ازسطح سیمانی قرن می ترسم
یباتانترسم من ازشهرهایی که خاک سیاشان
چراگاه جرثقیل است
مرابازکن مثل یک دربه روی هبوط گلابی دراین عصر
معراج پولاد
مراخوب کن مثل یک شاخه دور ازشب اصطکاک فلزات
اگرکاشف معدن صبح آمد صداکن مرا
ومن درطلوع گل یاسی ازپشت انگشت های تو بیدارخواهم شد
وان وقت
حکایت کن ازبمب هایی که من خواب بودم وافتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم وتر شد
بگوچند مرغابی از روی دریاپریدند
درآن گیروداری که چرخ زره پوش
ازروی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرداوازخدرا
به پای چه احساس آسایشی بست؟
بگودربنادرچه اجناس معصومی ازراه وارد شذ؟
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد؟
چه ادراکی ازطعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید؟
وآن وقت من مثل ایمانی ازتابش استواگرم
ترادرسراغاز یک باغ خواهم نشانید....
سهراب سپهری
چند بند زیبا از سهراب سپهری...
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال
وعشق ...تنها عشق...
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...(منظومه ی مسافر)
دچار یعنی عاشق..
وفکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد....(منظومه ی مسافر)
دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پاداشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است...(منظومه ی صدای پای آب)
ویک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
وباران تندی گرفت
وسردم شد و
آنوقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد..(به باغ همسفران)
پشت هیچستان چتر خواهش بازست
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید(واحه ای در لحظه)
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست...(جنبش واژه ی زیست)
تو اگر در طپش باغ خدارا دیدی
همت کن و بگو
ماهی ها حوض شان بی آب ست....(پیغام ماهی ها)
یاد من باشد باشدتنها هستم
ماه بالای سر تنهایی ست...(غربت)
ساه باشیم..
چه در باجه ی بانک چه در زیر درخت..(منظومه ی صدای پای آب)
ونترسیم از مرگ...
مرگ پایان کبوتر نیست..
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست..(منظومه ی صدای پای آب)
باد می رفت به سر وقت چنار
من به وقت خدا می رفتم....(پیغام ماهی ها)
گوش کن...جاده صدا می زند ازدور قدم های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست..
پلک ها را بتکان کفش به پا کن و بیا..
وبیا تا آنجا که پر ماه به سرانگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو.........(شب تنهایی خوب)
بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست
که از حادثه ی عشق تر است...(شب تنهایی خوب)
درآب های جهان قایقیست
ومن مسافر قایق
هزاران سال ست
سرود زنده ی دریانوردان کهن را می خوانم
وپیش می رانم...(منظومه ی مسافر)
ونوش داروی اندوه....
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش..(منظومه ی مسافر)
باز باران بی ترانه
باز باران , با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها , می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم
من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده
نمی دانم.. نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟
نمی فهمم , چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست؟؟؟
نمی فهمم... کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه های باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟
نمی دانم.. .نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران , عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست.. .نمی فهمم!!!!؟
یاد آرم , روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران.. .از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود
نمی دانم
کجای این لجن زیباست؟؟؟؟
بشنو از من , کودک من
پیش چشمم, مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست
و آان باران که عشق دارد ... فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند که
این عدل زمینی , عدل کم دارد...!
یه شب مهتاب ماه میاد توخواب
منو می بره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه
دره به دره صحرا به صحرا
اونجا که شبا پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاشو می ذاره تو آب چشمه
شونه می کنه موی پریشون
یه شب مهتاب ماه میاد توخواب
منو می بره ته اون دره
اونجا که شبا یکه و تنها
تک درخت بید
شاد وپرامید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره بچکه مثل
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
سریه شاخه ش بشه آویزون
یه شب مهتاب ماه میاد توخواب
منو می بره از توی زندون
مثل شب پره با خودش بیرون
می بره اونجا که شب سیاه
تادم سحر شهیدای شهر
با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا
سر میدونا :
عمویادگار مرد کینه دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدای شهر
آخرش یه شب ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون رد می شه خندون
یه شب ماه میاد.................
هیچ می دونستین این ترانه ی معروف که فرهاد مهراد خوندتش مال مرحوم شاملو هست؟
چراعاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادان ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد غربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم
چه اشکال دارد درآیینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگر موج دریاز دریا جدااست؟
چرا بریکی حکم کثرت کنیم؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
وجود تو چون عین ماهیت است
چرا باز بحث اصالت کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرابحث معلول وعلت کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر ازنقل محبت کنیم
پراز گلشن راز ازعقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم
بیایید عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم ازنو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیاییدتجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه
بیاید تجدید بیعت کنیم
بگوقافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که ازباغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن عاشقی راکه گفت
بیا عاشقی را رعایت کنیم
اول آبی این دل آخر اما زرد شد
آفتابی بو ابری شد سیاه و زرد شد
آفتابی بود ابری شد ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف عین آینه
آه این آینینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد نشد
هرچه از هرچیز و هر ناچیز دوری کرد شد
هرچه روزی آرمان پنداشت حرمان شد همه
هرچه می پنداشت درمان است عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سربه زیرو ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
برزمین افتاد چون اشکی زچشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد:زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده ست یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد......
غروب جمعه ی دلگیر با دعای سمات
دل شکسته ی من می زند دوباره صدات
هزار پنجره پرواز می کند تا اوج
هزار پنجره ازین دریچه های نجات
نشسته ای به بلندای چشمه های یقین
وزیر پای تو جوشیده نیل دجله فرات
ودانه دانه ی تسبیح دست های شماست
به نخ کشیده ی مجموعه تمام کرات
زمین دچار تشنج دچار بحران است
شبیه گوی مقوایی بدون ثبات
تو سرنوشت زمینی چرا نمی آیی
غروب جمعه ی دلگیر بادعای سمات
...
دو چشم خسته ی من میخکوب کعبه فقط
شکست قبله نما از رسوخ کعبه فقط
پراز بت زمین پس چرانمی آیی
تو ای مسافر تنهای خوب کعبه فقط؟
نمانده بر تن این روزهای نامشروع
به جز جویده ای از چار چوب کعبه فقط
طلوع می کنی از شرق این مکعب نور
ودرک می کند این را غروب کعبه فقط
به سمت چشم تو پیوند می خورد باهم
نمازهای فرادای رو به کعبه فقط...
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترابالهجه ی گلهای نیلوفر
صداکردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت
دعاکردم
پس از یک جست و جوی نقره ایدر کوچه های آبی احساس
تو را ازبین گلهایی که در تنهایی ام روییده با حسرت
جداکردم
و تو درپاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تورا دردشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.....
همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا شاید خطا کردم
وتو بیآنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا..تاکی...برای چه...
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید!
وبعد از رفتنت یک قاب دریایی ترک برداشت
وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
وگنجشکی که هرروز ازکنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
وبعد از رفتنت کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو مرا از یاد خواهی برد
ومن باآنکه می دانم که تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام...برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد!
وبعد از اینهمه طوفان وهم و پزسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
توهم درپاسخ این بی وفایی ها بگو که در راه عشق و انتخاب آن
خطا کردم
ومن مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد ست..
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل..
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک حرف
نمی دانم چرا
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز.......
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت...
دعا کردم
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شعر[26] . حافظ[10] . قیصر امین پور[4] . سهراب سپهری[3] . محمدعلی بهمنی[2] . مصطفی مستور[2] . رمان[2] . امین پور[2] . سبک شناسی[2] . سبک عراقی . سبک های شعری . سبک هندی . سعدی . سعر . سعید بیابانکی . سلام . بیت . تعریف . توضیح کلی . توضیخات . جهان . چند . دانلود . دکتر حمیدی . ادبی . ادبیات . از . روایت . روز ناگزیر . روی ماه خدوندراببوس . زرویی . سبک خراسانی . سبک دوره ی بازگشت . قیصرامین ژور . کاروان . کتاب . کلمات قصار . لحظه های کاغذی . متن . شعر نو . شعرطنز . عاشقان . عاشقانه . عشق . عصر . غزل . فریدون مشیری . قیصر . معاصر . معتبر . نقد . نیما . هبوط . همزاد . یوشیج . مشروطه . سیاوش کسرایی .
نوشته های پیشین
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :53
بازدید دیروز :4 مجموع بازدیدها : 61899 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|