غروب جمعه ی دلگیر با دعای سمات
دل شکسته ی من می زند دوباره صدات
هزار پنجره پرواز می کند تا اوج
هزار پنجره ازین دریچه های نجات
نشسته ای به بلندای چشمه های یقین
وزیر پای تو جوشیده نیل دجله فرات
ودانه دانه ی تسبیح دست های شماست
به نخ کشیده ی مجموعه تمام کرات
زمین دچار تشنج دچار بحران است
شبیه گوی مقوایی بدون ثبات
تو سرنوشت زمینی چرا نمی آیی
غروب جمعه ی دلگیر بادعای سمات
...
دو چشم خسته ی من میخکوب کعبه فقط
شکست قبله نما از رسوخ کعبه فقط
پراز بت زمین پس چرانمی آیی
تو ای مسافر تنهای خوب کعبه فقط؟
نمانده بر تن این روزهای نامشروع
به جز جویده ای از چار چوب کعبه فقط
طلوع می کنی از شرق این مکعب نور
ودرک می کند این را غروب کعبه فقط
به سمت چشم تو پیوند می خورد باهم
نمازهای فرادای رو به کعبه فقط...
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی سرآن زلف پریشان بروم
دلم ازوحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چه قلم گر به سرم باید رفت
بادل زخم کش و دیده ی گریان بروم
نذر کردم گر ازین غم به درآیم روزی
تا دم میکده شادان و غزلخوان بروم
به هواداری او ذره صفت رقص کنان
تالب چشمه ی خورشید درخشان بروم
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
ورچوحافظ زبیابان نبرم ره بیرون
همره کوکبه ی آصف دوران بروم
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترابالهجه ی گلهای نیلوفر
صداکردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت
دعاکردم
پس از یک جست و جوی نقره ایدر کوچه های آبی احساس
تو را ازبین گلهایی که در تنهایی ام روییده با حسرت
جداکردم
و تو درپاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی ومن تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تورا دردشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.....
همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا شاید خطا کردم
وتو بیآنکه فکر غربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا..تاکی...برای چه...
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید!
وبعد از رفتنت یک قاب دریایی ترک برداشت
وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
وگنجشکی که هرروز ازکنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
وبعد از رفتنت کسی حس کرد من بی تو
تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو
هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو مرا از یاد خواهی برد
ومن باآنکه می دانم که تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام...برگرد!
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد!
وبعد از اینهمه طوفان وهم و پزسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
توهم درپاسخ این بی وفایی ها بگو که در راه عشق و انتخاب آن
خطا کردم
ومن مابین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد ست..
ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل..
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک حرف
نمی دانم چرا
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز.......
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت...
دعا کردم
ای مطلع شرق تغزل چشم هایت
خورشیدهاسرمی زنند از پیش پایت
ای عطر تو از آسمان نیلوفری تر
پیچیده در هرم نفسهایم هوایت
آیینه ی موسیقی چشم تو باران
پژواک رنگ و بوی گل موج صدایت
بادستهایت پل زدی ای نبض آبی
بر شانه های من پلی تا بی نهایت
پس دست کم بگذار تا روز مبادا
درچشم من باقی بماند جای پایت
زمین ضمیمه ای از بیکرانی من و توست
و آسمان کمی از آسمانی من و توست
درآسمان خدا این ستاره های عزیز
تفاله شب خانه ی تکانی من و توست
تمام اینهمه شاعر تمام اینهمه شعر
شفیره ی غزل باستانی من و توست
اگر هوای گل آلود شهر آبی نیست
نیازمند به پادرمیانی من و توست
من وتو-ماهی و دریا-من وتو-آب و درخت-
جدایی من وتو مرگ آنی من و توست
طنین توطئه از پشت پرده می آید
به نیتی که فقط سردوانی من و توست
باران به خواب خواب رفت خیابان به خواب رفت
یک شهر در حوالی میدان به خواب رفت
گنجشک های قصه ی من بی اثر شدند
پرواز بر فراز درختان به خواب رفت
تندیس رعد و برق فرو ریخت ناگهان
یک آسمان بی سر و سامن به خواب رفت
شاید صدای خس خس باران روز قبل
در کفش عابران گریزان به خواب رفت
شب چنگ زد و چشم مرا بی امان فشرد
تنها چراغ این شب باران به خواب رفت
...
من در خودم دویدم و یک گوشه گم شدم
دنیا کنار ساعت باران به خواب رفت
مه بود اینکه پنجره های مرادرید
از خواب من گذشت و در ایوان به خواب رفت
خنیاگری که در دهنم تار می نواخت
آهی کشید و در بن دندان به خواب رفت
...
هفتاد بار تن به هوای تو کوفتم
تاعاقبت شراره ی طغیان به خواب رفت
هفتاد بار پیرهنم پاره پاره شد
در اینکه در شکاف گریبان به خواب رفت
هفتادبار پوست شدم استخوان شدم
تادر صدایم این غم پنهان به خواب رفت
مه بود اینکه روی سرم ایستاده بود
آیینه بود اینکه هراسان به خواب رفت
آهنگ گام های کسی پشت پنجره ست
تنها حقیقتی که بدین سان به خوای رفت
دستی بلند شد و سراغ ترا گرفت
اما دوباره با تن لرزان به خواب رفت
همراه نور نازک لبخندهای تو
ابلیس دستگاه خدایان به خواب رفت
لب های من ترنم نام تورا مکید
بر گونه ام عروسک باران به خواب رفت
پروانه ای دهان مرا بو کشید و بعد
آرام در قیافه ی گلدان به خواب رفت
...
بوی بنفش آمدنت را شناختم
رویام روی آن تن رقصان به خواب رفت
من در دلم شدید تر از پیش می زدم
خواب از سرم پرید و شتابان به خواب رفت
خوشبختی ات مبارک عزیزم خوش آمدی1
افسوس این اشاره ی عریان به خواب رفت
دیدم که یک نفر به تو لبخند می زند
دیدم که خواب هام چه آسان به خواب رفت
زانو دم برای دلت قهوه ریختم
رفتی و قهوه در فنجان به خواب رفت
وقتی صدای صاعقه ای شره شد که آه
خاتون گیسوان پریشان به خواب رفت
از خواب هم نمی پرم امشب که نیستی
روح من و خیال تو یکسان به خواب رفت
کالسکه ی طلایی و دروازهای شهر
اما...رفتی و ماه در خط پایان به خواب رفت
من رفتم و گلایل گور خود شدم
تقویم روی هشتم آبان به خواب رفت....
خداحافظ هوای سرد این شب های تکراری
زمین بر زمین افتاده ی بدبخت تکراری
بساط خالی ام را جمع خواهم کرد و خواهم رفت
به جایی که فقط م باشم و این داغ اجباری
جهانی تازه پیرامون این منظومه خواهم ساخت
جهانی تازه با زیبا ترین شکل جهانداری
در اینجا چشم های بی پناهت سنگ خواهن شد
مگر در زیر شلاق کسی که دوستش داری
دهانت می گریزد ناگهان در سنگ در سیمان
و تو احساس خوشبختی نخواهی کرد..پنداری!
به هم پیچیده ای تقویم برف و باد و باران را
یدون اینکه بار کوچکی از دوش برداری
خداحافظ زمین ..فردا که سر بر صخره می کوبی
فقط یادت بماند ردپا از خویش نگذاری!
اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
ورنگشان
تلخ است؟
-وقتی که بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی
دارد؟
مرا
به جشن تولد
فرا خوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآوردم؟
راستی
آیا کودکان کربلاتکلیفشان تنها
دائما تکرار مشق آب!آب!
مشق بابا آب بود؟
خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین پله های رو به پایین
سقف هایی سرد و سنگین آسمان های اجاری
بانگاهی سرشکسته چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده میز های صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام رابا غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری
روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت هانامی از ما یادگاری
-اما اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
درآن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را
باهم یکی دو لحظه بخوانیم
......
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها گاهی به هم نگاهی......
ناگاه
انگشتهای هیس
مارا از
هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم های من و تو
سکوت را
درآن کتابخانه رعایت نکرده بود!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شعر[26] . حافظ[10] . قیصر امین پور[4] . سهراب سپهری[3] . محمدعلی بهمنی[2] . مصطفی مستور[2] . رمان[2] . امین پور[2] . سبک شناسی[2] . سبک عراقی . سبک های شعری . سبک هندی . سعدی . سعر . سعید بیابانکی . سلام . بیت . تعریف . توضیح کلی . توضیخات . جهان . چند . دانلود . دکتر حمیدی . ادبی . ادبیات . از . روایت . روز ناگزیر . روی ماه خدوندراببوس . زرویی . سبک خراسانی . سبک دوره ی بازگشت . قیصرامین ژور . کاروان . کتاب . کلمات قصار . لحظه های کاغذی . متن . شعر نو . شعرطنز . عاشقان . عاشقانه . عشق . عصر . غزل . فریدون مشیری . قیصر . معاصر . معتبر . نقد . نیما . هبوط . همزاد . یوشیج . مشروطه . سیاوش کسرایی .
نوشته های پیشین
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :35
بازدید دیروز :4 مجموع بازدیدها : 61881 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|