چند بند زیبا از سهراب سپهری...
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشکال
وعشق ...تنها عشق...
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...(منظومه ی مسافر)
دچار یعنی عاشق..
وفکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران باشد....(منظومه ی مسافر)
دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیده ام سهره بهتر می خواند
گاه زخمی که به پاداشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است...(منظومه ی صدای پای آب)
ویک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
وباران تندی گرفت
وسردم شد و
آنوقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد..(به باغ همسفران)
پشت هیچستان چتر خواهش بازست
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید(واحه ای در لحظه)
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست...(جنبش واژه ی زیست)
تو اگر در طپش باغ خدارا دیدی
همت کن و بگو
ماهی ها حوض شان بی آب ست....(پیغام ماهی ها)
یاد من باشد باشدتنها هستم
ماه بالای سر تنهایی ست...(غربت)
ساه باشیم..
چه در باجه ی بانک چه در زیر درخت..(منظومه ی صدای پای آب)
ونترسیم از مرگ...
مرگ پایان کبوتر نیست..
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاریست..(منظومه ی صدای پای آب)
باد می رفت به سر وقت چنار
من به وقت خدا می رفتم....(پیغام ماهی ها)
گوش کن...جاده صدا می زند ازدور قدم های ترا
چشم تو زینت تاریکی نیست..
پلک ها را بتکان کفش به پا کن و بیا..
وبیا تا آنجا که پر ماه به سرانگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو.........(شب تنهایی خوب)
بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست
که از حادثه ی عشق تر است...(شب تنهایی خوب)
درآب های جهان قایقیست
ومن مسافر قایق
هزاران سال ست
سرود زنده ی دریانوردان کهن را می خوانم
وپیش می رانم...(منظومه ی مسافر)
ونوش داروی اندوه....
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش..(منظومه ی مسافر)
باز باران بی ترانه
باز باران , با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها , می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم
من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده
نمی دانم.. نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟
نمی فهمم , چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست؟؟؟
نمی فهمم... کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه های باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟
نمی دانم.. .نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران , عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست.. .نمی فهمم!!!!؟
یاد آرم , روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران.. .از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود
نمی دانم
کجای این لجن زیباست؟؟؟؟
بشنو از من , کودک من
پیش چشمم, مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست
و آان باران که عشق دارد ... فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند که
این عدل زمینی , عدل کم دارد...!
اول آبی این دل آخر اما زرد شد
آفتابی بو ابری شد سیاه و زرد شد
آفتابی بود ابری شد ولی باران نداشت
رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد
صاف بود و ساده و شفاف عین آینه
آه این آینینه کی غرق غبار و گرد شد؟
هرچه با مقصود خود نزدیکتر می شد نشد
هرچه از هرچیز و هر ناچیز دوری کرد شد
هرچه روزی آرمان پنداشت حرمان شد همه
هرچه می پنداشت درمان است عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سربه زیرو ساکت و بی دست و پا می رفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
برزمین افتاد چون اشکی زچشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد:زوجی فرد شد
بعد هم تبعید و زندان ابد شد در کویر
عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد
کودک دل شیطنت کرده ست یک دم در ازل
تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد......
غروب جمعه ی دلگیر با دعای سمات
دل شکسته ی من می زند دوباره صدات
هزار پنجره پرواز می کند تا اوج
هزار پنجره ازین دریچه های نجات
نشسته ای به بلندای چشمه های یقین
وزیر پای تو جوشیده نیل دجله فرات
ودانه دانه ی تسبیح دست های شماست
به نخ کشیده ی مجموعه تمام کرات
زمین دچار تشنج دچار بحران است
شبیه گوی مقوایی بدون ثبات
تو سرنوشت زمینی چرا نمی آیی
غروب جمعه ی دلگیر بادعای سمات
...
دو چشم خسته ی من میخکوب کعبه فقط
شکست قبله نما از رسوخ کعبه فقط
پراز بت زمین پس چرانمی آیی
تو ای مسافر تنهای خوب کعبه فقط؟
نمانده بر تن این روزهای نامشروع
به جز جویده ای از چار چوب کعبه فقط
طلوع می کنی از شرق این مکعب نور
ودرک می کند این را غروب کعبه فقط
به سمت چشم تو پیوند می خورد باهم
نمازهای فرادای رو به کعبه فقط...
بیاوپرکن از اندوه استکان مرا
بیاوپرکن ازین...جام شوکران مرا
بریز دردهنم شعله هایی از اندوه
بدون وقفه به آتش بکش جهان مرا
مرا بگیر درآغوش شعله های تنت
بگیر ازتن من پاره های جان مرا
بچرخ تا که بچرخم سکوت را بشکن
بیا و نعره بزن دردبی امان مرا
اگرچه بال پریدن نمانده است ولی
نیندپلک نگیر ازمن آسمان مرا
مباد ازتو جدایم کنند این مردم
که خرد می کند این درد استخوان مرا
هنوز جرعه ای از استکان من یاقیست
ومی کشد به خدا امشب این ترانه مرا
زمین ضمیمه ای از بیکرانی من و توست
و آسمان کمی از آسمانی من و توست
درآسمان خدا این ستاره های عزیز
تفاله شب خانه ی تکانی من و توست
تمام اینهمه شاعر تمام اینهمه شعر
شفیره ی غزل باستانی من و توست
اگر هوای گل آلود شهر آبی نیست
نیازمند به پادرمیانی من و توست
من وتو-ماهی و دریا-من وتو-آب و درخت-
جدایی من وتو مرگ آنی من و توست
طنین توطئه از پشت پرده می آید
به نیتی که فقط سردوانی من و توست
اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
ورنگشان
تلخ است؟
-وقتی که بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش چه آهنگی
دارد؟
مرا
به جشن تولد
فرا خوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآوردم؟
راستی
آیا کودکان کربلاتکلیفشان تنها
دائما تکرار مشق آب!آب!
مشق بابا آب بود؟
خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین پله های رو به پایین
سقف هایی سرد و سنگین آسمان های اجاری
بانگاهی سرشکسته چشم هایی پینه بسته
خسته از درهای بسته خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده میز های صف کشیده
خنده های لب پریده گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام رابا غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی باد خواهد برد باری
روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت هانامی از ما یادگاری
-اما اعجاز ما همین است
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
درآن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
یعنی همین کتاب اشارات را
باهم یکی دو لحظه بخوانیم
......
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها گاهی به هم نگاهی......
ناگاه
انگشتهای هیس
مارا از
هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشم های من و تو
سکوت را
درآن کتابخانه رعایت نکرده بود!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
فهرست موضوعی یادداشت ها
شعر[26] . حافظ[10] . قیصر امین پور[4] . سهراب سپهری[3] . محمدعلی بهمنی[2] . مصطفی مستور[2] . رمان[2] . امین پور[2] . سبک شناسی[2] . سبک عراقی . سبک های شعری . سبک هندی . سعدی . سعر . سعید بیابانکی . سلام . بیت . تعریف . توضیح کلی . توضیخات . جهان . چند . دانلود . دکتر حمیدی . ادبی . ادبیات . از . روایت . روز ناگزیر . روی ماه خدوندراببوس . زرویی . سبک خراسانی . سبک دوره ی بازگشت . قیصرامین ژور . کاروان . کتاب . کلمات قصار . لحظه های کاغذی . متن . شعر نو . شعرطنز . عاشقان . عاشقانه . عشق . عصر . غزل . فریدون مشیری . قیصر . معاصر . معتبر . نقد . نیما . هبوط . همزاد . یوشیج . مشروطه . سیاوش کسرایی .
نوشته های پیشین
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :1
بازدید دیروز :4 مجموع بازدیدها : 61847 خبر نامه
جستجو در وبلاگ
|